مدتها بود که پستی در مورد ریاضیات مالی ننوشته بودم. امروز تصمیم گرفتم این کار را با بحثی مقدماتی در ریسک و بازده، انجام دهم.
در باور عمومی، ریسک حالتی است که اشاره به احتمال وقوع رخدادی نامطلوب دارد. در بازار مالی، ریسک به احتمال از دست دادن سرمایه دلالت دارد. بازده هم قرار است میزان سودهی یک سرمایه گذاری را نشان دهد. به دلیل اهمیت ریسک و بازده در سرمایهگذاری، بشر مجبور شد این دو را کمّی کند.
در این میان، کمّی کردن بازده، کار ساده تری از آب در آمد. تقریبا همه توافق دارند که بازدهی یک سرمایهگذاری سود آن است تقسیم بر کل مبلغ سرمایهگذاری شده یا چیزی در همان اطراف. طبیعی است که همه به دنبال سرمایهگذاریهایی باشند که بیشترین بازده را دارند. اما آیا سرمایهگذاریهای پربازده لزوما امن هستند؟ طبیعی است که نه. مثلا سهامی را در نظر بگیرید که قیمت آن به سرعت، رشد میکند ولی احتمال این که به همان سرعت هم افت کند وجود دارد. سرمایهگذاری در این سهام، دو رو دارد: یا سود فراوان می کنیم و خوش به حالمان، یا ضرر میکنیم و تقریبا اصل سرمایهی خود را از دست میدهیم. بنابراین اگر به دنبال یک سود پایدار هستیم، هرگز نباید سراغ آن نوع سرمایهگذاری برویم.
برای کمّی کردن مفهوم ریسک، روشهای زیادی به کار رفته است. مثلا واریانس بازده که اولین شاخص اندازه گیری ریسک است. البته واریانس بازده یک اشکال اساسی دارد: واریانس، نوسانات ارزش سبد سرمایه را در دو جهت سود و زیان به یک میزان، دخالت میدهد، حال آن که ریسک سرمایهگذاری به آن بخشی از نوسانات اشاره میکند که در جهت ضرر هستند. بنابراین واریانس یک طرفه (واریانس منفی) که تنها نوسانات منفی را دخالت میدهد معرفی شد که کار با آن به آسانی واریانس معمولی نیست.
واریانس و واریانس منفی هر دو اشکلات اساسی دارند و برای همین تقریبا به درد استفاده های عملی نمیخورند. مثلا در بسیاری از مدلها، واریانس نوسانات، بینهایت بزرگ است. وقتی واریانس، بی نهایت بزرگ میشود یعنی سرمایهگذاری، بسیار پرخطر است! در حالی که در باور عمومی این سرمایهگذاریهااین قدر هم ریسکآلود نیستند. به همین علت به تدریج، روشهای دیگری معرفی شدند ریسک سرمایهگذاری را بی نهایت بزرگ نشان ندهند و افرادی به بررسی خواص این اندازههای جدیدی ریسک پرداختند. هنوز هم مبانی نظری اندازهگیری ریسک جای بحث دارد.
رایج ترین شاخص اندازهگیری ریسک، ارزش در خطر است. ارزش در خطر عبارت است از مقدار پولی که ممکن است در صورت وقوع یک اتفاق ناگوار نادر از دست بدهیم. مثلا فرض کنید ده میلیون تومان در سهام مخابرات، سرمایهگذاری کرده ایم که احتمال افت قیمت آن بسیار کم است. اما اگر همین اتفاق بد افت قیمت رخ دهد، ممکن است حداقل هفت میلیون از آن را از دست بدهیم. در حالی که همین اتفاق نادر برای سهام دیگری ممکن است منجر به از دست دادن حداقل ۳ میلیون از سرمایه شود. در این صورت ارزش در خطر سهام مخابرات از آن سهام دیگر بیشتر است و بنابراین ریسک آن بیشتر. به استفاده از کلمهی «حداقل»، دقت کنید. در این جا نمیتوانیم کرانی برای کل ضرر، غیر از کل سرمایه قرار دهیم. اما برای حداقل ضرر میتوانیم.
در باور اهل علوم مالی با افزایش بازده سرمایهگذاری، ریسک آن هم باید افزایش پیدا کند. این باور مبنای نظریهی کلاسیک سرمایهگذاری بهینهی مارکویتز و نظریات مدرنتر پسامارکویتزی است. به بیانی ساده اندیشانه اگر سهام ۱، هم ریسک بیشتری از سهام ۲ داشته باشد و هم بازدهی کمتری، کسی سهام ۱ را نمیخرد و عملا سهام ۱ از گردونهی سرمایهگذاری خارج میشود.
اما اگر ظرافت بیشتری در درک این باور به خرج دهیم، میبینیم که استدلال بالا چندان هم درست نیست. زیرا گاهی سهام کم بازده و پرریسک، به عنوان سوپاپ اطمینان در سبد سرمایهگذاری، ایفای نقش میکند؛ به طوری که وقتی سهام پربازدهتر و کم ریسکتر، دچار افت قیمت می شود، برخی از این سهام کم بازده و پر ریسک، افزایش قیمت را تجربه میکنند و ریسک کل سبد را کاهش میدهند. بنابراین، آن چه مهم است این است که سبدی متشکل از سهام مختلف، بیشترین بازده و کمترین ریسک را داشته باشد نه یک سهام به تنهایی.
با این حساب، هدف اصلی یافتن سبدی از سهام است که ریسک آن حداقل و بازده آن حداکثر باشد که هدف غائی نظریهی سرمایهگذاری است.