بر خلاف این عنوان غمناک، قصد دارم بگویم مدتی است که غربت آن چنان که ابتدا مینمود، تاریک نیست. درست است که دوستان صمیمی و قدیمی را نداریم، زبانی که صحبت میکنیم زبان دوم است و گاهی از بیان احساس واقعی عاجز، مشکلات دوری از بخشی از خانواده گاهی آزاردهنده است، و آدم آن آدم تاثیرگذار مملکت خودش نیست، اما خوب مزایای خودش را هم دارد. به بیان دیگر، درست است که شبها در غربت تاریکترند، اما روزهای آن روشنترند.
دوستان در زمان تغییر میکنند آن چنان که بسیاری دوستان قدیم آدمهای دیگری میشوند در دور دست. حتی شاید تو بخواهیشان اما آنها دیگر تو را نخواهند. بهعلاوه، به تدریج در محیط جدید هم دوستان جدید پیدا میشوند. خانواده اما دوستان همیشگی هستند و نمیتوان فراموششان کرد. یک سال، دو سال یا پنج سال، زبان هم به تدریج درست میشود و جای خود را باز میکند. برای ما که دانشگاهی هستیم پیشرفت حتی سریعتر است. اگر ملیت کشور مبدا را هم بگیریم و از حقوق شهروندی آن هم بهرهمند شویم (که احتمالا بیشتر از حقوق شهروندی کشور اصلیمان است وگرنه مریض نبودیم که اینجا باشیم)، زندگیمان بهتر میشود. دیگر لازم نیست برای گرفتن اجازه کار و ویزا و هزار کوفت و زهرمار دیگر حرص بخوریم.
در عوض ِ مشکلاتی که پیش میآید که برخی از آنها مانند نوستالژی وطن هرگز از قلب انسان بیرون نمیرود (میگویم قلب چرا که آدم احساس نوستالژی را در قلبش احساس میکند)، مجموعا محیط کار و زندگی و در کل اجتماع سلامت بیشتری دارد و عقدههای اجتماعی کمتر است. من نه جامعهشناس هستم و نه جامعهشناسی میدانم، اما همین را میدانم از خانه که به سر کار میروی،م در بین راه هزار چیز اعصابخرد کن، از دعوای راننده با مسافر سر کرایه تا کودک گلفروش زیر برف، نمیبینیم. هر کسی را که میبینی با لبخند سلامی تحویلت میدهد. کاری ندارم که لبخند واقعی است یا نه. این جا نه رئیس رفتار از بالا دارد و نه آبدارچی رفتار از پایین. نظافتچی در اتاق را باز میکند تا آشغالها را بردارد، سلامی میکند و سلامی میکنی. لبخندی میزند و لبخندی میزنی. رئیس دانشکده به منشی میگوید که خواهش میکنم این کار را برای من انجام دهید لطفا. خوشرویی یک اصل است. نه این که آدم بداخلاق وجود نداشته باشد (خود من یکی). اما جو عمومی خوشاخلاقی است. آدم مریض هم پیدا میشود که همه تحملش میکنند. صبر و تحمل هم زیاد است. پشت سرت همان حرفی را میزنند که جلوی رویت. ریا فقط در بین سیاستمداران رواج دارد.
اینجا شهر کوچکی است، شهری فرهیخته و دانشگاهی. شاید همه جای غربت به این خوبی نباشد. حتما جاهایی هستند که ساعت ده شب نمیتوانی با خیال راحت در خیابان قدم بزنی. این را برای این گفتم که به خودم یاداوری کرده باشم که کجا هستم تا بدانم این روزهای روشن غربت همیشه روشن نیستند.
پ.ن.: راستی یادم رفت. سرمایهی اجتماعی را هم به بالا اضافه کنید.
پ.ن.: راستی یادم رفت. سرمایهی اجتماعی را هم به بالا اضافه کنید.